داشتم ایرج گوش میدادم.........یادت افتادم نرررررررررگس.....
اونروزی که گفتی سرم شلوغه ، گفتم بیام کمک ،گفتی نه مرسی.....
تا گفتی نه مرسی پاشدم حاضر شدم و از اتاقم اومدم بیرون......مامان گفت کجااااا؟
گفتم میرم پیش نرگس.....
اونروز وقتی سوار ماشین شدم و اومدم پیشت ایرج گوش میدادم.....
اونم از اونا که خییییلی توپ میخونه و به آدم آرامش میده.....انگار اون خیابونا ماله بابام بود......با سرعت 80-90 تا خیییلی زود اومدم پیشت.....رسیدم بهت مسیج دادم گفتم امروز که خلوته......وقتی جلو در منو دیدی خندیدی..
....یادته؟؟؟؟
گفتی برو تو اتاق سمانه هم اونجاست......هی گه گاهی سر میزدی...... که بعد به سمانه گفتی برو شیرینی بخر......من گفتم سمانه بیا با هم بریم......رفتیم از لاله نیم کیلو شیرینی تر گرفتیم......بعدم از یه بار مصرف فروشی ، پیش دستی و لیوان گرفتیم......سمانه گفت راستی شما امسال میرید یا میمونید؟؟؟؟ گفتم نه احتمالا بمونیم.....
راستی سمانه چطوره ؟؟؟
چاق شده ؟؟؟؟؟ عین نه نه ؟؟؟؟؟..

.......میگفت میخوام جوری بشم که از در رد نشم......وای چقدر سر این حرفش خندیدم...... دلم براش تنگ شده.....اون آخر آخرااا باهاش صمیمی شده بودم.....از طرف من لپشو ببوس.....
اومدیم و تو اونا رو آماده کردی واسه مهمونا.....وااااای میدونی چی یادم افتاد؟؟؟؟؟ اینکه سمانه هرچی اصرار کرد شیرینی بردار، برنداشتم...
واقعن حیف شد
...شبش چقد پشیمون بودم.....یادته چقدر سره اون خندیدیم؟؟؟؟......
اون روز جوری برگشتم که ساعت 5 جلو مدرسه برادر باشم و اونم ببرم خونه.......
خداحافظی کردنی گفتی زینب مراقب خودت باشیاااااا.....آروم برو......
تو راه برگشت باور کن بیشتر از 40-50 تا نرفتم......فقط به خاطره حرف تو........بعد ، این ایرجم زمزمه میکرد......اووووف رفته بودم تو حس ، کم مونده بود خوابم ببره.........
یادش بخیر اونروزاااا.........حوصلم سر رفتنی پا میشدم میومدم پیشت...
....راستی دیوونه 32 روزه ندیدمت....هم تو رو هم الهامو........
بازم بغضم گرفته........بازم یاده خاطراتمون افتادم.......همین الان عاطفه مسیج داد " نزدیک خونتونم، فاز گریه گرفتتم ناجور، یادش بخیر "
میگه در خونرو سفید مشکی کردن.......یادته چقدر سر رنگش بحث کردیم؟؟؟ تو میگفتی طوسی.....عاطفه میگفت سبز یشمی شیدا میگفت مشکی....
....
ای خدااااااااااااااا.....تازه چند روز بود بیخیالش شده بودم...........بیخیال اون خونه و اون محل و اون شهر کوچیک.....
بهترین خاطراتم.........همون روزا بودن.......فقط همون روزااااااااااااااااااااااااااااااااا.........

اون موقع که وقتی صبح ساعت 8 کلاس داشتیم من ساعت 7:59 در کوچه مون رو می بستم و با شیدا و عاطفه و الهام که میومدن دنبالم میومدیم دانشگاه......
...
اون موقع که شیدا و عاطفه از 5:30 راه میفتادن اما من 7:50 از خواب بیدار میشدم..
...چقدر حرصشون در میومد...
.
اون موقع که مامانم میگفت به بچه ها بگو حتما امروز یه سر بیان اینجاهاااا، کارشون دارم.....
..
اون موقع که میگفتم بریم خونه ما ، مامان باهاتون کار داره ، شما هم بهم میگفتین خاله باهامون کار داره میریم خونه زینب اینا....
..
اون موقع که کلاس رو می پیچوندیم میرفتیم خونه ما....
..
اون موقع که اگر 5 دقیقه وقت اضافی داشتیم خونه ما بودیم .....
....چقدر خوشحال میشدم.....
.
میدونستم همه اون لحظه ها برامون خاطره میشه...... میدونستم شاید دیگه هیچ وقت هیچ کدوم از اون لحظه ها برنگرده.....
..
عاطفه یادته همیشه میگفتی ما مسافریم زینب جان ؟؟؟؟؟

نرررررگس مهربونم هیچ وقت یادم نمیره خوبی هاتو......یادم نمیره که به خاطره من 7 صبح پاشدی رفتی از آزمایشگاه وقت گرفتی که من یه وقت به سختی نیفتم و دقیقا سر وقت تشریف بیارم و زودتر نیام که یه وقت خسته بشم......یادمم نمیره که پولشو خودت حساب کردی و اعصاب منو بهم ریخته بودی ( شرمندت شده بودم ) ومیخواستی 50 تومنم رو بپیچونی.....
......
بازم یادم نمیره که جوابشم خودت رفتی گرفتی که من یه اپسیلون به خودم تکون ندم......دیگه شناخته بودی که خیلی کم تنبلم.....باور کن اگه تو نمیرفتی وقت بگیری شاید هنوزم آزمایش نداده بودم....
نه شوخی کردم
....
یادته میخواستیم بریم سره کلاس آز- مدار منطقی تو دیر رسیدی ؟؟؟؟؟ خاله تو برده بودی دکتر......بعد تصادفاً من هفته بعدش دیر کردم ......گفتی میخواستی تلافی کنی؟؟؟؟؟
الهام و نرگس.....اون راننده تاکسی یادتونه حمیرا گذاشته بود؟؟؟؟ مهربونیت قشنگه.....هم زبونیت قشنگه......، میخوام برم دریا کنار ؟؟؟؟؟؟

چقدر اون پشت مسخره بازی درآوردیم.....البته فقط من..
...شما خانوم بودین......
بعد اون یکی راننده رو هر 4 تاتون یادتونه......4 تا برادر......4 تا باجناق......أه مرتیکه چقدر حرف زد....
.
واقعن که خاطره ها همیشه جاودانه هستن..........یادش بخیر.............
نظرات شما عزیزان: